بسیاری از ما یکی از این دو سناریو را تجربه کرده ایم:
جوانی بودیم با کلی ایده و فکر در سر و انرژی در ذهن و بدن و به فکر ایجاد تغییر در دنیا، رفته ایم پشت لپ تاپ هایمان و شروع کردیم به ساختن. بعد از مدتی دریافته ایم که بی مایه فطیر است و باید به فکر راهی برای تامین مالی باشیم. با سر و صدای شتابدهنده ها و وی سی ها و شرکت های بزرگ به آن ها مراجعه کرده ایم و بعد از سلام و علیک از ما پرسیده اند: «نقطه سر به سری تان کجاست؟» «نرخ بازدهی سرمایه چقدر است؟» «استراتژی خروجتان چیست؟» با شنیدن این جملات و سوالات عجیب و غریب، دنیا دور سرمان چرخیده است و برای اینکه نشان بدهیم کم نمی آوریم از خودمان عدد بیرون داده ایم. بعد از چند تا پاسخ «نه» شنیدن از این و آن، و به سر دوانیده شدن، دوهزاریمان افتاده است که: «خب! چرا عددهایی را نگوییم که دوست دارند بشنوند!» بنابراین، نقطه سر به سری هرچه کمتر بهتر (البته آنقدرها باهوش هستیم که خیلی کم نگوییم)، نرخ بازدهی سرمایه چند برابر بهره بانکی تا جایی که ریسک سرمایه گذاری را پوشش دهد، استراتژی خروج هم که – از بس خوبیم – فعلا نداریم و دغدغه مان موفق کردن این کسب و کار است. بعد یک فایل اکسل با چندین برگه و ده ها جدول و فرمول و رنگ و وارنگ درست کرده ایم و نمایش داده ایم تا طرف مقابل را راضی کرده ایم به ما سرمایه بدهد و پروژه ما را تامین مالی کند.
برخی دیگر از ما داستان مشابهی اما در یک فضای دیگر داشته ایم:
در یک شرکت یا سازمان کار کرده ایم و از روزمرگی سازمانی طاقتمان طاق شده است. دنبال بهتر کردن فرآیندها و خدمات و محصولات رفته ایم و در این میان اگرچه خیلی وقت ها به ما گفته اند: «بنشین سر جایت کارت را بکن این فضولی ها به شما نیامده» یا محترمانه ترش: «حقوقت را بگیر و به کارهای شخصی ات برس، بیکاری مگه؟ تا بوده همین بوده» با این حال اگر سرخورده نشده ایم، هرم سازمانی را بالا رفته ایم و ایده مان را به هر مدیری در سر راه ارائه کرده ایم. در بین راه مدیر خوش ذوقی پیدا شده است و گوشه چشمی به ایده ما کرده است. اگر خیلی خیلی خوش شانس باشیم ایده ما میان مدیران رده بالا مطرح شده است. جلسه ای تشکیل شده و همه مدیران با عینک های انتقادیشان به چشم، باز همان سوالات را از ما پرسیده اند: «ROI شما چقدر است؟» و احتمالا همان چیزهایی را گفته ایم که دوست داشته اند بشنوند. در واقع یک تئاتر سرمایه گذاری بازی کرده ایم. در و سعی کرده ایم نقشمان را خیلی بهتر و دقیقتر بازی کنیم نکند که آن مدیر خوش ذوق را جلوی مدیران ارشد سازمان شرمنده کنیم. نکند برایمان بد شود.
در هر دوی این سناریوها یک سوال مهم مورد پرسش بوده است: «ROI یا بازده سرمایه گذاری چقدر است؟» به بیان ساده یعنی اینکه اگر امروز من n میلیون تومان به شما بدهیم بعد از مدتی چند برابرش را به من بر می گردانید؟
چرا پرسیدن از نرخ بازدهی سرمایه گذاری اشتباه است؟
این سوال نادرستی نیست اما نکته مهم این است که جای پرسیدن این سوال، اشتباه است. این سوال ها را در پروژه های معمول و مشخص و شناخته شده مانند ساختمان سازی، سد سازی، استخراج نفت، و غیره گرفته تا پس انداز در بانک و خرید ملک و ارز و سهام می توان پرسید. اما در پروژه های نوآوری پرسیدن این سوال یک اشتباه کشنده است. به چند دلیل:
دلیل اول اینکه، نرخ بازگشت سرمایه را در پروژه ها و کارهایی که قبلا بارها و بارها انجام شده اند و سیر تا پیازشان را دقیق می دانیم می توان محاسبه کرد. چرا که داده مالی به اندازه کافی برای ساخت یک پیش بینی نسبتا دقیق از آینده داریم. اما در پروژه های نوآوری که نمی دانیم قرار است در نهایت به کجا برسد و چه از آب در بیاورد و تا حالا هم مشابه اش را انجام نداده ایم داده ای نداریم.
دلیل دوم اینکه، پرسیدن این سوالات از یک کارآفرین، زمانی که ایده اش را مطرح می کند، در ابتدای راه کارآفرینی، او را وادار می سازد تا در زمانی که کمترین داده ای را در اختیار دارد، پیش گویی عددی را ارائه کند که ۹۹.۹۹٪ نادرست است.
دلیل سوم اینکه، نرخ بازگشت سرمایه در هر یک از صنایع قدمت دار دارای یک محدوده مشخص هستند و کسانی که خاک آن بازارها را خورده اند می دانند فلان کاسبی در بهترین حالتش از فلان عدد بیشتر سود نمی دهد. اما در پروژه های نوآوری، چه نوآوری سازمانی باشد چه استارتاپی، محدوده بازگشت سرمایه می تواند از صفر باشد تا ده ها برابر سرمایه اولیه باشد. هر کسی هم که بگوید می تواند عدد درستی را در این بازه پیش بینی کند احتمالا یا تا نمی داند نوآوری چیست یا فکر می کند خیلی اکسل بلد است!
با این حال به دلیل اینکه ادبیات این موضوعات هنوز در کشور ما به درستی جا نیفتاده است، در مواجهه با پروژه های نوآوری از این سوال ها پرسیده می شود.
چرا این سوالات پرسیده می شوند؟
در اغلب جلسات ارائه ایده، به این دلیل از این امور مالی سوال می شود چرا که یک ابزار مناسب است که سال های سال در نظام های اقتصادی دنیا به عنوان یک خط کش و سنجه برای ارزیابی عملکرد سرمایه گذاری به کار گرفته می شود. امور مالی به صورت کلی بر نحوه مدیریت پول یا منابع مالی تمرکز دارد. برای این منظور، حسابداری، با هدف فراهم آوری اطلاعات مالی دقیق و قابل اعتماد و تجزیه و تحلیل این اطلاعات برای توسعه پایدار سازمان ها و شرکت های مختلف اهمیت فراوانی دارد. وجود اطلاعات دقیق، اعتماد برانگیز، به موقع و مربوط به فعالیت های اقتصادی نه تنها لازم بلکه حیاتی است. نکته مهم این است که از میان انبوهی از اطلاعات باید بتوان اطلاعات درست را استخراج کرد و برای استفاده کنندگان معنا نیز داشته باشد تا بتوانند آن را به درستی درک کنند و بر اساس آن تصمیم گیری کنند.
وجود این نظام اطلاعاتی و سنجه ها (حسابداری) در سازمان هاست که مدیرانش را وادار می کند تا از کارآفرینان درون سازمانی یا استارتاپ ها بپرسند نرخ بازگشت سرمایه چقدر خواهد بود؟ در واقع مدیران یک ابزار مشخص در دست دارد که با آن سال ها کار کرده اند و در نتیجه در مواجهه با هر پروژه ای که منابع لازم داشته باشد از آن استفاده می کنند. به قول معروف، کسی که چکش در دست دارد همه چیز را میخ می بیند!
راه حل چیست؟
ما به روشی نیاز داریم تا بتواند ارزش نوآوری را به درستی حساب کند.
متاسفانه چنین روش ها و ابزاری در ساختار امور مالی و حسابداری شرکتی وجود ندارد. در سیستم های مالی شرکتی، صرفا ارزش دارایی های مشهور اندازه گیری می شوند و خط کشی برای اندازه گیری چیزهایی مانند ایده و نوآوری وجود ندارد.
یکی از مهم ترین مفاهیم مطرح شده در لین استارتاپ «یادگیری معتبر» یا Validated Learning است. این مفهوم توسط اریک ریس نویسنده کتاب لین استارتاپ در سال ۲۰۱۱ مطرح شد. به گفته او، یادگیری معتبر یک واحد اندازه گیری پیشرفت است و میزان آموخته هایی را از نتیجه امتحان کردن یک ایده و سپس اندازه گیری آن در مواجهه با مشتریان احتمالی با هدف اعتبارسنجی اثراتش روی مشتریان بدست آمده توصیف می کند. هر یک آزمایش، یک بار تکرار کردن یک فرآیند بزرگتر شامل تکرارهای بسیار است که در آن چیز جدیدی (درباره بازار و مشتریان) یاد می گیریم و آن را برای بهتر کردن ایده یا محصول بکار می بریم و دوباره این تست ها را ادامه می دهیم.
نکته مهم این است که یادگیری معتبر باید قابل اندازه گیری (quantifiable)، بر اساس داده هایی مانند درآمد، تعامل با مشتریان، و بازخورد مشتریان باشد. نتیجه آن، یک یادگیری مبتنی بر شواهد و عملی است و منجر به پیشرفت واقعی محصول در هر تکرار می شود. بنابراین، استفاده از مفهوم یادگیری معتبر در پروژه های نوآوری و استارتاپی به عنوان یک سنجه و واحد پیشرفت کار می تواند راهگشا باشد.
همچنین، بهتر است تا جایی که می توانیم تا زمانی که داده نسبتا کافی را بدست نیاورده ایم درباره سرمایه گذاری های بزرگ تصمیم گیری نکنیم. اجازه بدهیم با مقادیر کوچکتر کار پیش بروند و با بررسی بیشتر و دقیقتر عکس العمل بازار نسبت به محصول، اطلاعات بیشتری برای تصمیم گیری در اختصاص سرمایه های بزرگتر بدست بیاوریم.
اینجاست که حسابداری نوآوری وارد می شود. حتما دارید به خودتان می گویید: «ای وای… حسابداری… کی حوصله حسابداری و سند زدن و ضرب و تقسیم داره!»
اگرچه ممکن است در ظاهر خیلی حوصله سر بر به نظر بیاید اما برای ایجاد تحول حقیقی در سازمان ها از راه نوآوری باید روش های حسابداری آن ها برای پروژه های نوآوری هم تغییر کند. مدیران سازمان ها باید امور مالی را با تمام بخشهای دیگر شرکت شان همسو کنند تا از کشف و رشد ایدههای نوآورانه حمایت کنند. این روش جدید حسابداری «حسابداری نوآوری» نامیده میشود که با حسابداری شرکتی معمول متفاوت است. در واقع حسابداری نوآوری راه هایی را برای پیشرفت پروژه های نوآوری با استفاده از سنجه های کلیدی عملکرد نشان می دهد.
چرا حسابداری نوآوری؟
همانطور که گفته شد نوآوری به روش حسابداری متفاوتی نسبت به پروژههای تجاری دیگر نیاز دارد. پروژههای کسبوکار رایج، برنامه های کاری را اجرا میکنند و این کار را در محیطهای نسبتا شناختهشده انجام میدهند و سنجه هایی دارند که برای اندازهگیری عملکرد خود سال ها روی آن ها کار کرده اند. مثلا در یک پروژه ساخت و ساز، تعداد طبقاتی که در هر بازه زمانی مشخص ساخته می شود یک سنجه کلیدی عملکرد برای پیشرفت آن پروژه است.
پروژههای نوآوری به دنبال مدلهای کسب و کار پایدار در یک محیط با عدم قطعیت زیاد هستند و اما چون خط کش و سنجه های ارزیابی مناسب را در اختیار ندارند اغلب به سمت استفاده از سنجه های مشابه در پروژههای تجاری معمول سوق داده میشوند. به دلیل طبیعت مختلف پروژهها، شرکتها باید هر دو فعالیت (پروژه های نوآوری و پروژه های معمول) را تا حد امکان تفکیک کرده و یک مجموعه مناسب از سنجه های مناسب برای پروژههای نوآوری توسعه دهند.
به قول اریک ریس: حسابداری نوآوری راهی برای ارزیابی پیشرفت در پروژه هایی است، زمانیکه که همه معیارهای مورد استفاده در یک شرکت با قدمت (مانند درآمد، تعداد مشتریان، بازگشت سرمایه و سهم بازار) به طور معمول صفر هستند.
چگونه نوآوری را حسابداری کنیم؟
در کتاب دیگر خود، The Startup Way، اریک ریس پیشنهاد میکند که شرکتهای که می خواند پروژه های نوآوری را اجرا کنند داشبوردی برای نمایش سنجه های واضح و ساده ایجاد کنند که یک تیم نوآوری بتواند گزارش پیشرفت عملکرد خود با استفاده از اصطلاحات مالی را ارائه کند. می توان این داشبوردها را برای هر پروژه نوآوری به صورت جدا یا برای چند پروژه به صورت همزمان ایجاد کرد و اطلاعات با پیچیدگی های بیشتر و اطلاعات دقیقتر را در سطوح عمیقتر نمایش داد.
در حسابداری سنتی شرکتی این داشبوردها همان ترازنامه ها و صورت سود و زیان و گزارشات مالی معمول هستند.
در این کتاب، ریس، تجربه های خود را در همکاری با شرکت های بزرگ برای ایجاد یک چارچوب حسابداری نوآوری سازمانی بیان کرده است. مدلی که او پیشنهاد می دهد بر اساس یک فرآیند داشبورد سه سطحی است. این مدل کمک می کند تا هر داشبورد را به نسبت رشد یک پروژه اختصاصی و دقیق تر کنیم.
اریک ریس پیشنهاد می کند که حسابداری نوآوری باید طوری بکار گرفته شود که منابع مالی بر اساس میزان پیشرفتی از پروژه که حسابداری نوآوری مشخص می کند اختصاص داده شوند.
چارچوب سه سطحی برای حسابداری نوآوری
سطح اول: داشبورد مشتری-محور
در ابتدای راه یک سرمایهگذاری جدید، تیمهای نوآور باید داشبورد سادهای را با چند سنجه کلیدی ایجاد کنند. سنجه هایی که هم قابلاجرا و هم قابلاندازهگیری باشند تا بتوانند کارشان را پیش ببرند. نمونههایی از این نوع سنجه ها عبارتند از:
- گفتگو با مشتریان یعنی تعداد مشتریانی که هر هفته با آن ها مصاحبه میشود
- بازخورد مشتری یعنی تعداد مشتریانی که هر هفته بازخورد محصول را ارائه میکنند
- نرخ تبدیل یعنی تعداد مشتریانی که محصول را امتحان میکنند
- درآمد سرانه مشتری یعنی مبلغی که هر مشتری مایل به پرداخت است
این داشبورد، پیشرفت پروژه را می سنجد و درکی شهودی از اینکه چه چیزهایی موثر هستند و چه چیزهایی بی فایده به ما می دهد. هدف این است که از روش های اندازه گیری ای استفاده کنیم که با درک نیاز مشتریان و دریافت بازخورد آنان همسو باشد.
سطح دوم: داشبورد کسب و کاری
یک داشبورد با جزییات بیشتر که پیش فرض های کسب و کاری را می سنجد. اریک ریس نام این پیش فرض ها را پیش فرض های «دل به دریا زدن» (The leap of faith) می نامد چرا که در موفقیت کسب و کار جدید، بسیار حیاتی هستند.
در این سطح هدف این است که این پیش فرض های حیاتی را آزمایش، تایید یا رد کنیم. سنجه های دل به دریا زدن، همان فرضیات مربوط به ارزش پیشنهادی و رشد کسب و کار هستند که تیم نوآور یا استارتاپ باید روی آن ها تمرکز کند. فرضیات مربوط به ارزش، آن فرضیاتی هستند که ارزش محصول را نزد مشتری اثبات می کند (آیا محصول برای مشتری ارزش ایجاد می کند؟ آیا مشتری ارزش محصول را درک می کند؟ در نهایت آیا مشتری حاضر است محصول را بخرد؟) و فرضیات مربوط به رشد، آن هایی هستند که اگر رد شوند می توانیم نتیجه بگیریم که کسب و کار به صورت پایدار نمی تواند رشد کند.
برخی از این سنجه عبارتند از:
- نرخ تکرار خرید
- نرخ نگهداری خرید
- تمایل به پرداخت مبلغ بیشتر
- نرخ ارجاع مشتریان
- تعداد ارجاع های دهان به دهان مشتریان
- توانایی کسب درآمد از یک مشتری و هزینه کردن آن برای جذب یک مشتری جدید
- توانایی جذب مشتریان جدید به عنوان یک اثر جانبی استفاده از محصول
هدف از این سنجه ها این است که پارامترهایی که باید به اندازه لازم برسند و بعد بتوانند به صورت پایدار رشد کنند را شناسایی کنیم. اگر این پارامترها به اندازه تعیین شده رسیدند آن وقت می توانیم بگوییم کسب و کار به تطابق محصول و بازار رسیده است و آماده ورود به مرحله رشد است.
سطح سوم: داشبوردهای NPV
Net Present Value یا ارزش خالص فعلی در مباحث مربوط به سرمایهگذاری، یعنی تفاوت بین هزینهای که برای شروع سرمایهگذاری باید بپردازید و ارزش کنونی تمام جریانهای درآمدی که از آن سرمایهگذاری برای شما ایجاد میشود. NPV به شما کمک میکند تا تصمیم بگیرید آیا احتمال دارد این سرمایهگذاری، درآمد نسبتا زیادی به همراه بیاورد و در نتیجه ارزش داشته باشد یا نه.
محاسبه NPV یکی از روشهای استاندارد ارزیابی سرمایه گذاری است. در این روش، جریان نقدینگی (درآمدها و هزینهها) بر اساس زمان انجام آن ها به نرخ روز تنزیل میشود. در داشبوردهای NPV، چیزهایی که در دو سطح قبلی یاد گرفتیم و داده هایی که از فعالیت های اعتبارسنجی این دو سطح گردآوری کرده ایم را به ریال و تومان ترجمه می کنیم.
در این زمان، مدل کسب و کار جدید تا اندازه زیادی مشخص شده است و می توان سنجه هایی برای اندازه گیری اجزای آن مدل کسب و کار ایجاد کرد برای مثال در یک بازارچه آنلاین:
- تعداد خریداران و فروشندگان
- تعداد محصولات
- تعداد تراکنش ها
- سرانه درآمد کسب شده در هر تراکنش
به این ترتیب داده هایی که در بازار واقعی اعتبارسنجی شده است بر اساس فرمول NPV مدل سازی می شوند. اینجاست که آن هایی که اکسل خوب بلد هستند می توانند مهارتشان را در جای درستش به کار ببرند.
اگر دقت کرده باشید متوجه شده اید که با این چارچوب، ما تصمیم گیری درباره سرمایه گذاری های بیشتر را موکول کرده ایم به بعد از ایجاد داشبورد سطح سوم، یعنی همان هدفی که برای کاهش ریسک سرمایه گذاری در پروژه نوآوری یا استارتاپ دنبالش بودیم. حالا که به داده ها و اطلاعات بیشتری در اختیار داریم می توانیم بهتر بررسی کنیم که آیا سرمایه گذاری در استارتاپ یا پروژه نوآورانه نتیجه مطلوب را خواهد داد یا نه.
نوبت شماست:
نظر شما درباره ارزشگذاری و ارزیابی استارتاپ ها و پروژه های نوآوری در ابتدای کار چیست؟