ما از پاهایمان برای چه کاری استفاده میکنیم؟ راه رفتن. حرکت کردن و رسیدن از جایی به جای دیگر از نقطه A به نقطه B. چرا؟ که کاری را در محل B انجام دهیم.
حالا اگر شرایطی ایجاد شود که بدون نیاز به حضور در محل B بتوانیم آن کار را انجام دهیم چه؟
اگر بتوان هدست واقعیت افزودهای را ایجاد کرد که وقتی آن را سرمان میکنیم، حسگرهای مغز ما تمامی آن تصاویر، حس ها، بوها، لامسه، نورها و رنگهایی که در محل B هست و اتفاق می افتد را دریافت کنند، چه تفاوتی میان بودن و نبودن در آنجا وجود خواهد داشت؟ هیچ. در اصل در یک فراجهان (متاورس)
اصولا پاهای انسان را می توان مجموعهای از عضلهها و استخوانها در نظر گرفت که وظیفه حرکت و تحمل وزن انسان را بر عهده دارد. اگر زمانی بتوان این اجزای از جنس گوشت و پوست و استخوان را با فلزات مقاوم و موتورهای پرقدرت تعویض کرد، می توان با خیال راحت و بدون درد و ناراحتی و نگرانی از پیری و فرسودگی، سالهای سال از آن استفاده کرد و هر زمان هم به مشکلی خورد پیچهایش را باز کرد و کمی روغن کاری کرد یا کابل کشی اش را عوض کرد یا موتور پیشرفته تری جایگزین کرد.
به همین ترتیب تعداد زیادی از اجزا و ارگانهای بدن را میتوان با جایگزین های مکانیکی شان عوض کرد. البته تعدادی از این جایگزینیها همین حالا هم اتفاق افتاده است. قلبی که کارش پمپاژ خون است می تواند با یک پمپ بسیار دقیق و بی نقص جایگزین شود. یا کلیه ای که کارش تصفیه خون است را می توان با فیلترهای بسیار پیشرفته میکروالکترومکانیکی و هوشمند تعویض کرد. به این ترتیب نه تنها درد کلیه را فراموش کرد بلکه به طور هوشمند از کوچکترین تغییری در محتوای خون و ادرار اطلاع پیدا کرد.
ریههایی که همیشه اکسیژن تازه را به بدن میرسانند و گاه به گاه به گردگیری مختصر نیاز دارند. کبدی که هر چیزی که برای بدن بد است را دفع می کند. دستگاه گوارشی که مثل ساعت کار میکند. استخوان هایی از جنس تیتانیوم که بسیار قوی و سبک هستند. چشمانی که از قوی ترین دوربینهای گوشی های همراه امروزی بسیار تیزتر می بینند. و گوش هایی که حساس ترین میکروفن ها را بی اهمیت می کنند.
اما این میان ممکن است به این زودی ها نشود مغز و سیستم عصبی را با یک کامپیوتر خیلی پیشرفته و شبکه ارتباطی جایگزین کرد.
اگر زمانی برسد که تمامی این دستگاه های مصنوعی را بتوان در یک دستگاه بزرگ و یکپارچه ترکیب کرد و ورودی و خروجی های آن را با یک سری سیم و کابل و لوله به مغز متصل کرد، دیگر نیازی به تک تک آن ها هم نیست. در واقع می توان آن ها را جدا کرد و آنچه می ماند یک مغز است که با تعدادی سیم و کابل و لوله به یک دستگاه متصل است.
حالا تصور کنید یک گروه از افراد را که در واقع یک گروه از مغزهایی هستند که هر یک در ظرفی شیشه ای حاوی ماده نگهدارنده قرار دارند و با کابل کشی های منظم به سیستم مرکزی متصل اند. تمامی ارتباطات آن ها از طریق همین سامانه مرکزی برقرار است. در این فضای مجازی بسیار عادی زندگی می کنند. تمامی سیگنال های مورد نیاز برای درک ما از خود، و پیرامونمان، به طور مستقیم در مغز پردازش و شبیه سازی می شوند. در نتیجه همه چیز آنقدر واقعی است که نمی توان میان واقعیت و مجازی تفاوت قائل شد.
از کجا معلوم که همین حالا هم اینطوری نباشد؟! یعنی چطوری میتوانیم مطمئن شویم همین الان هم همان مدل مغزهای درون شیشه نیستیم؟ و عمر ما به ازای رمزارزی باشد که برای هر دور بازی، میپردازیم و با آن حسابمان توی بازی را شارژ می کنیم؟ و وقتی شارژ تمام شد بازی Game-Over میشود. اگر باز هم پول بدهیم میتوانیم در این متاورس، بازیهای دیگر و زندگیهای دیگر و جاهای دیگر و نقش های دیگر را انتخاب کنیم و یک دست دیگر بازی کنیم. و برای اینکه از دست جدید تمام لذت را ببریم به طور اتوماتیک قبل از شروع بازی جدید، حافظه بازی هایمان قبلی مان پاک می شود.