یک استارتاپ به هر دلیل ممکن است شکست بخورد، که می تواند ترکیبی باشد از چیزهایی که ما مقصر بودیم و چیزهایی که ما در آن تقصیری نداشتیم. در هر صورت، نباید از مواجهه با شکست فرار کنیم. اگر VC ها با این همه دفتر و دستک نمی توانند پیش بینی کنند که کدام استارتاپ ها موفق می شوند، شما به تنهایی از کجا می خواهید بدانید که استارتاپ تان شکست می خورد یا نه؟
اگرچه برخی از افراد می دانند که رسیدن به موفقیت چقدر دشوار است اما بیشتر افراد فعال در این حوزه این را نمی دانند. اگر شما موفق شوید که عالی است، اما حتی یک استارتاپ شکست خورده نیز کلی ابتکار عمل، انواع تجربه ها و بسیاری از خصوصیات مثبت را با خود به ارمغان می آورد.
کارآفرینی، به اندازه زیادی شجاعت می خواهد. کارآفرین به صورت خودخواسته یا ناخودآگاه یاد می گیرد که مخالف وضع موجود باشد. کارآفرین کسی است که وقتی همه به سمت راست می روند، به چپ می پیچد، وقتی همه می گویند نه نمی شود، می گوید بله و اطلاعات و آماری را که اکثر مردم زندگی شان را بر آن بنا می کنند نادیده می گیرد. این ویژگی ها همان چیزی هایی است که یک کارآفرین برای رسیدن به موفقیت باید داشته باشد اما داشتن همین ویژگی ها موجب می شود ندانیم که چه موقع زمان پذیرش شکست، کنار کشیدن و دست برداشتن از تلاش و ادامه کار رسیده است. در نتیجه اثرات پذیرش شکست پیچیده شده و مدت زمان لازم برای ایستادن دوباره روی پای خودمان طولانی می کند.
اصلا مهم نیست دیگران چه می گویند و چه شعارهای ملایم و دلخوش کننده ای درباره شکست می گویند. وقتی آدم شکست می خورد، انگار یک ضربه محکم به سرش خورده است و چنان روزگار برایش دشوار می شود که می خواهد زمین دهان باز کند و در آن فرو رود. یک کارآفرین، یک تیم خوب را دور هم جمع می کند، برای آن ها رویایش را تصویر می کند و آنان را در آن رویا شریک می کند، به آن ها کلی فشار می آورد و آن ها هم تمام وقتشان را فدای انجام کاری که به نتیجه اش اعتقاد پیدا کرده اند می کنند. گرفتن تصمیمات مهم وظیفه آن یک نفر است و اوست که باید ببیند چکار می خواهد بکند و تیم را به کدام سمت هدایت کند. اما در هنگام شکست، فقط آن یک نفر نیست که شکست خورده است. کل تیم شکست می خورد. حتی فراتر از آن، او پیش همسر، خانواده و دوستانش سرافکنده می شود و مشاوران و منتورهایی را که زمان بسیار ارزشمند خود را صرف او و تیمش کرده اند ناکام کرده است.
هر کسی که شکست را تجربه کرده باشد می داند که سخت ترین قسمت آن، روزها و هفته های منتهی به آن است. شما کم کم رسیدن به خط پایان را احساس می کنید و می دانید دارد به سرعت به سمت شما می آید اما ذهن شما نمی خواهد شکست را بپذیرد و به شما می گوید اگر بیشتر و سخت تر کار کنید راهی وجود دارد که بتوان از شکست فرار کرد.
خیلی ها در این وضعیت هفته ها، ماه ها و حتی سال ها باقی می مانند و مقاومت می کنند. سلامت جسم و ذهن، پس اندازهایشان، خانواده و روابط عاطفیشان را به هدر می دهند صرفا برای اینکه توان پذیرفتن شکست را ندارد.
پذیرفتن شکست حس خیلی بدی دارد و آدم را از خودش متنفر می کند. آدم دلش می خواهد خودش را در اتاقی تاریک حبس کند و بیرون نیاید تا نگاهش به نگاه اعضای تیم، همسر، اعضای خانواده یا دوستانش نیافتد و مجبور نشود برای صدمین بار به همه توضیح دهد که چه شد که اینطور شد. خیلی سخت است که به اعضای تیم بگویی که این چندسالی که عمرشان را صرف آن پروژه کردند متاسفانه نتیجه نداده. در این شرایط قد راست کردن و قوی بودن پیش اطرافیان، به سخت ترین کار در زندگی تبدیل می شود.
شکست یتیم است ولی پیروزی هزار پدر دارد
جامعه ما به برنده ها بسیار علاقه مند است وا واقعا نمی داند درباره بازندگان چه باید بکند که طبیعتا تعداد ناکامی ها از موفقیت ها بسیار بیشتر است.
خیلی از تاب آوری در برابر ناملایمات و شکست ها می شنویم، از اینکه به پا برخیزیم، هرگز تسلیم نشویم، دوباره تلاش کنیم اما بعضی مواقع شکست اجتناب ناپذیر است. هر کاری بکنیم مشتریان ناراضی را نمی توان برگرداند، اعضای تیم را نمی توان کنار هم دوباره جمع کرد، سرمایه گذار را نمی شود قانع کرد و …
امروزه برخلاف گذشته مسئولیت شکست به طور جدی با فرد است. یک فاجعه ای که هیچ توجیه فرازمینی یا متافیزیکی هم مانند سرنوشت، قسمت یا بدشانسی ندارد. هیچ کسی مقصر نیست غیر از خود فرد. جای تعجب نیست که در چنین جوامعی نرخ افسردگی حاد و حتی خودکشی بصورت نمایی صعود کند.
در یک جامعه مدرن، مردم مسئولیت سرنوشت و وضعیت خود را بر عهده دارند. شایسته سالاری، ناکامی از بداقبالی هر کسی را تبدیل کرده است به یک حکم قطعی درباره آن کس. در چنین جوامعی انگار امکان ندارد آدم های خوب و با استعداد موفق نشوند. یا شکست آن ها خیلی بعید است. و حتما یک جای کارشان می لنگیده. اما واقعیت جامعه به ما یک تضاد بزرگ را نشان داده است که آدم های بد و یا بی استعداد نه تنها موفق شده اند بلکه راه موفقیت را به هر شکلی که توانسته اند یک شبه طی کرده اند.
ما ترجیح می دهیم بگوییم که آن هایی که موفق نشده اند خیلی هم خوب و با استعداد نبودند وگرنه موفق می شدند. و این طوری توجیه راحت تری برای خود دست و پا می کنیم تا به این حقیقت فکر نکنیم که جهان جایی بسیار ناعادلانه است و اتفاقات بد برای آدم های خوب پیش می آید و اتفاقات خوب برای آدم های بد.
آن هایی که تلاششان را کرده اند و شکست خورده اند، مزه بی عدالتی زندگی را چشیده اند. این ها سربازانی هستند که اگرچه پیروز نشده اند اما جنگ را دیده اند. اگر بتوانند دوباره بر روی پای خود بایستند با دل قرص و اداره مصمم تر به میدان جنگ بعدی می روند و احتمال موفقیتشان بیشتر می شود.
ما باید قدر این افراد را بیشتر بدانیم. آن ها را در غم و اضظراب ناشی از تجربه شکست تنها نگذاریم و کمک شان کنیم به زندگی عادی برگردند. در بسیاری از کشورهای پیشرفته از این افراد به عنوان مشاور در شرکت های بزرگ استفاده می شود. چرا که آن ها هزینه های جسمی، روانی، مادی و اجتماعی شکست را پرداخته اند و راه هایی که به موفقیت نمی رسد را می شناسند.
سلام.
با تشکر از مطالب مفیدتون
خواستم بگم فونت، سایز و رنگ نوشته هاتون کمی چشم رو اذیت میکنه
با سلام و تشکر از نظر شما
فونت و رنگ نوشته ها اصلاح شد